زنگ انشاء

۰۸ خرداد۲۲:۲۷

راستش من اصلاً دوست ندارم خانوادم برام خرج کنن. هر وقت یه کاری از روی محبت برام انجام می‌دن، ته دلم ناراحت می‌شم. چند روزه داداشم گفته می‌خواد من و مامان رو بفرسته یه سفر زیارتی. البته هنوز ثبت‌نام نکردیم، اگه قسمت شد و رفتیم حتماً خبر می‌دم. همون روز اول که اینو گفت ناراحت شدم، گفتم یه مبلغی رو خودم می‌دم، اونم قبول کرد. ولی هنوز ته دلم ناراحتم، با خودم می‌گم داداشم مجرد هست شاید نباید قبول می‌کردم که اون خرج کنه.

این چند روزه خیلی درگیرم با این موضوع. همش به آینده‌ی داداشم فکر می‌کنم. از یه طرف، می‌دونم می‌خواد محبتاشو بهمون نشون بده، مخصوصاً به خاطر زحمتایی که مامان کشیده. همیشه هوامون رو داره. ولی من واقعاً ناراحتم. اصلاً دوست ندارم یه ریال خرج من کنه.

امروز که داشتم از پارک برمی‌گشتم، با خودم گفتم نون که داریم، ولی حالا که رد می‌شم، ۴ تا بگیرم واسه فردا. ما معمولاً نون‌هامونو می‌ذاریم توی فریزر. رفتم جلو، کارت دادم به آقایی که اونجا نشسته بود. بعد من، سه نفر دیگه هم اومدن. حدود بیست دقیقه تو صف موندم. بعد اون سه نفر، آقا گفت کارت نمی‌کشم، نون نمی‌رسه. در حالی که هنوز داشتن نون کنجدی می‌زدن (که سه برابر نون معمولی قیمتشه). شاطر هم هی می‌گفت نون کمه.

با خودم گفتم خب ما که نون داریم، این همه وایسادم، سه‌تا بگیرم. یه خانوم قبل من بود، گفت ۵ تا می‌خوام. بهش گفت فقط ۲ تا ببر. خانومه نوناشو جمع می‌کرد، منم یه نگاهی به کارتای بقیه انداختم، دیدم هنوز چند نفر تو صفن. نوبتم که شد، گفت چند تا می‌خوای؟ گفتم راستش سه‌تا می‌خواستم، ولی چون نون کم می‌رسه، دو تا می‌گیرم. (با این‌که هنوز نون کنجدی داشتن و کسی نمی‌خواست.)

آقاهه که کارت می‌کشید گفت: «دست شما درد نکنه خانم...» و اسممو از رو کارت خوند. شاطر یه نون داد، نون بعدی یه کم مشکل داشت، گذاشتش کنار. همون آقا رفت نونو آورد، سنگاشو با چاقو درآورد، گفت: «اینم ببر.» یعنی در نهایت سه‌تا نون گرفتم. نونی که ناقص بود، پولشو هم نگرفت. گفتم کارت بکش. گفت: «نه خانم، ببر.»

تو راه برگشت با خودم گفتم: ببین، تو به خاطر بقیه از یه نون گذشتی، ببین خدا چجوری برات جبران کرد. بدون اینکه پولی بدی، یه نون اضافه هم گرفتی. واقعاً خدا خیلی مهربونه. مطمئنم جواب کارای خوب داداشمم می‌ده، حتی زودتر از چیزی که فکرشو بکنم. خیالم راحت شد و یه کم از این فکرای تکراری در اومدم.


bahar .... | ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۲۲:۲۷

نظرات  (۴)

اره   حتما همینه راحت بگیر

پاسخ:
گاهی وقتها یه اتفاق می تونه نظرتو عوض کنه 
از فکر و خیال  دربیای

عزیزم🥲❤🧩 چه اتفاق قشنگی....

پاسخ:
درس بزرگی برای من داشت صبای عزیزم

من بعنوان یه داداش مجرد اینجوری فکر میکنم:

مامانم اینهمه سال توی خونه بوده و زحمت ما رو کشیده و همه دنیاش همین بوده که بچه‌هاشو بزرگ کنه. نه تفریحی رفته، نه خیلی وقتا به فکر خودش بوده، نه حتی چیزی برای خودش میخواد. خواهرم هم یه نمونه که چند سال عقبتره از مادرم میدونم. تنها چیزی که میخوام‌هم اینه که اون چیزایی که خودش برای خودش نخواست، یا خواست ولی بخاطر ما و زندگیش نتونست داشته باشه براش فراهم کنم تا حسرت به دل نمونه. زیارت، سیاحت، گاهی شبا بیرون رفتن و دور زدن، کافی‌شاپ رفتن، یا هر چیز دیگه که خودم برام در دسترسه ولی شاید اون هیچ وقت تجربشون نکرده باشه. این همه چیزیه که هر روز بهش فکر میکنم که چجوری میتونم یه تجربه خوب، یه لحظه قشنگ براشون درست کنم! و تازه به این فکر میکنم که حالا که مجردم خیلی بهتر میتونم کاری که میخوامو بکنم و وقتی متاهل بشم سخت‌ترمیشه چون این وظایفو در قبال کس دیگه دارم. منظور اینکه نه تنها از مقاومت کردن مامانم اینا برای این کارام‌ناراحت میشم، بلکه در نقطه مقابل اگه ببینم‌خوشحال شدن، ذوق کردن واسه چیزی و اون لحظه خوبه رو تونستم درست کنم برام‌ یه دنیا ارزش داره. واقعا با صد سال حقوق و هر چی پول تو دنسا هست قابل مقایسه نیست. بنظرم اگه میخواین جواب کارای اینحوری داداشتون رو بدین با رضایت بذارین براتون خرج کنه و هر قدر ذوق داشتین و کیف کردین بهش نشون بدین. مطمئنا همه چیزی که میخواد همینه... (چقد تو نوشتن این کامنت اشکی شدم خدایا...)

پاسخ:
می تونم الان این موضوع رو درک کنم
ممنون از توضیحاتتون
پستهاتون رو خوندم شما کارهای زیادی برای خانواده انجام دادین. خیلی شبیه داداش من هستین
۰۹ خرداد ۰۴ ، ۰۸:۳۳ 💕 پسر خوب 💕

آره برا منم خیلی پیش اومده

بعضی وقتا یکی میاد که پول نداره یا نون کم بهش میرسه بعضی وقتا نونو بهش میدم، ولی عوضش خدا یه نونی تو سفرم میذاره که نگووووو

پاسخ:
خدا خیرتون بده

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">