دیروز که کربلا بودیم، یهو یاد اولین سفرم به عراق افتادم…
اولین سفر آدم هیچوقت از یادش نمیره. انگار هنوزم طعم اون لحظهها رو میچشی.
بیاختیار اشکهات سرازیر میشه، دلت میلرزه، همهی خاطرهها مثل فیلم جلوی چشمات رد میشه.
یاد همه میافتی… از خونواده گرفته تا رفقای قدیمی، حتی کسایی که شاید سالهاست ندیدیشون.
انگار یه لحظه خودتو فراموش میکنی… چون دلت اونجاست، پای اون گنبد طلایی، کنار اون خاک مقدس.
کربلا با آدم یه کاری میکنه که سخت میشه توصیفش.
زیارتاولی زیاد بود اونجا، حساشون برام خیلی آشنا بود…
انگار خودم رو دوباره اون روز اول دیدم.
جای همهتون خالیه واقعاً.
به یاد تکتکتون بودم.
این بار اما فرق داشت… این بار خودمو
زیارت قبول باشههههه
من هر سال اربعین یاد اون چپیه سبز رنگت می افتم که برادرتون براتون خریده بود...